[Jungkook part 19]
" ا/ت "
منو جونگ کوک با هم زندگی میکردیم
مثل همیشه منتطر بودم جونگ کوک از سر اجرا برگرده . ساعت 12 شب شده بود ، خبری از جونگ کوک نبود . نگران شده بودم هی زنگ میزدم ولی در دسترس نبود . دیگه اونقدر منتظر موندم که خوابم برد . صبح از خواب بلند شدم دیدم جونگ کوک هنوز نیومده ؛ دوباره زنگ زدم این دفعه جواب داد .
جونگ کوک: بله
ا/ت : معلوم هست کجایی(داد)
جونگ کوک : هی چرا داد میزنی ا/ت : دو روزه ازت خبری نیس ، زنگ میزنم جواب نمیدی ، اصن تو منو دوست داری . جونگ کوک : الان میام خونه ببینم چته . قطع کرد .
چند دقیقه بعد رسید خونه
......
در رو محکم بست . جونگ کوک : بله
ا/ت : کوک میخوام بدونم چرا .... چرا جدیدا باهام سرد شدی . جونگ کوک : من سرد شدم . ا/ت : معلوم نیس ! جونگ کوک : سرم شلوغه دیگه باید درک کنی ا/ت : قبل از اینکه بری سر این شغل بهم ی قولی دادیم نه دادیم ؟ جونگ کوک : میدونم ولی به خاطر فن هام باید فعالیت داشته بکنم .
ا/ت : من دارم از این موقعیتی که هستم اذیت میشم . ( داد ) از طرف طرفدارات مسخره میشم ، بهم میگن بی پول به خاطر اینکه تو کارم موفق نشدم ، میتونستم بهت بگم بهم بزنیم ولی چون دوستت داشتم به خودم گفتم اشکال نداره جونگ کوک پیشم می مونه ولی تو اصن حتی بهم اهمیت نمیدی ! ولی الان دیگه که از همه چیز با خبر شدم میتونم بگم "ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم " جونگ کوک : چرا ا/ت باید برای زندگیه من تصمیم بگیری ( خیلی بلند )
چرا باید بهم بزنیم ، بزار خودم بهت بگم به خاطر شغل من . باشه بیا تمومش کنیم من قبول میکنم .
" ا/ت "
هم عصبانی بودم و هم ناراحت
رفتم وسایلم رو جمع کردم و رفتم .
میتونستم جر و بحث کنم تا با هم ادامه بدیم ولی باید یکم از هم جدا زندگی میکردیم .)
پایان فصل اول .
منتطر فصل دوم باشید {♡}
منو جونگ کوک با هم زندگی میکردیم
مثل همیشه منتطر بودم جونگ کوک از سر اجرا برگرده . ساعت 12 شب شده بود ، خبری از جونگ کوک نبود . نگران شده بودم هی زنگ میزدم ولی در دسترس نبود . دیگه اونقدر منتظر موندم که خوابم برد . صبح از خواب بلند شدم دیدم جونگ کوک هنوز نیومده ؛ دوباره زنگ زدم این دفعه جواب داد .
جونگ کوک: بله
ا/ت : معلوم هست کجایی(داد)
جونگ کوک : هی چرا داد میزنی ا/ت : دو روزه ازت خبری نیس ، زنگ میزنم جواب نمیدی ، اصن تو منو دوست داری . جونگ کوک : الان میام خونه ببینم چته . قطع کرد .
چند دقیقه بعد رسید خونه
......
در رو محکم بست . جونگ کوک : بله
ا/ت : کوک میخوام بدونم چرا .... چرا جدیدا باهام سرد شدی . جونگ کوک : من سرد شدم . ا/ت : معلوم نیس ! جونگ کوک : سرم شلوغه دیگه باید درک کنی ا/ت : قبل از اینکه بری سر این شغل بهم ی قولی دادیم نه دادیم ؟ جونگ کوک : میدونم ولی به خاطر فن هام باید فعالیت داشته بکنم .
ا/ت : من دارم از این موقعیتی که هستم اذیت میشم . ( داد ) از طرف طرفدارات مسخره میشم ، بهم میگن بی پول به خاطر اینکه تو کارم موفق نشدم ، میتونستم بهت بگم بهم بزنیم ولی چون دوستت داشتم به خودم گفتم اشکال نداره جونگ کوک پیشم می مونه ولی تو اصن حتی بهم اهمیت نمیدی ! ولی الان دیگه که از همه چیز با خبر شدم میتونم بگم "ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم " جونگ کوک : چرا ا/ت باید برای زندگیه من تصمیم بگیری ( خیلی بلند )
چرا باید بهم بزنیم ، بزار خودم بهت بگم به خاطر شغل من . باشه بیا تمومش کنیم من قبول میکنم .
" ا/ت "
هم عصبانی بودم و هم ناراحت
رفتم وسایلم رو جمع کردم و رفتم .
میتونستم جر و بحث کنم تا با هم ادامه بدیم ولی باید یکم از هم جدا زندگی میکردیم .)
پایان فصل اول .
منتطر فصل دوم باشید {♡}
۴۵.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.